مناجات فاطمیه ای با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
تصویرِ هجرِ تو که به ذهنم خطور کرد آهِ فــراق «آیـنـهام » را نَــمــور کـرد جز اشک چیست چارۀ یوسفندیدهها! یعـقـوبِ چشمهایِ مرا گریه کور کرد بین من و تو پردۀ عـصیان حجاب شد ما را گـناهکـاریمـان از تـو دور کرد یکبـار هـم گـنـاه مـرا رویِ من بـیار آخر خـدا چِـقَـدر شما را صـبـور کرد در راه دوست هرچه هزینه دَهی، کم است اصلاً به پـای یـار نـبـاید قـصور کـرد تمـرین “سـوخـتن” به تـماشا نـمیشود باید مـیان شـعـله همین را مـرور کرد مست از شرابِ عشق به آغوش شمع تاخت پروانه سوخت، مِیکده را غرق نور کرد گاهی صلاح طفل به تـنبـیهِ والد است باید به سـر به راه شدن گـاه زور کرد دست از تَعَلُّقات بِکش، وصل را بگیر رودی به بحر ریخت که از شِن عبور کرد شرط ورود وادی حق؛ پابرهنگی است باید کـلـیـموار عـزیـمت به طـور کرد هجـران بس است ای پسر فـاطمه، بیا شاید که مرگ جسم مرا سهم گور کرد! ما را به حق روضۀ زهرا، درست کن حوریّهای که در دل آتـش ظهـور کرد آئـیـنـۀ زلال نـبـی پـشـت در شـکـست این شیشه را چگونه علی جمع و جور کرد!؟ |